به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
من مجرد هستم هیچوقت ازدواج نکردم همیشه از روی عادت غذا میخوردم من همیشه وقتی شبها گرسنه نبودم دلم نمیخواست شام بخورم همش بهم میگفتن که حذف وعده شام خطرناک است من گوش نمیکردم از روی عادت غذا میخوردم وبرای خودم غذا درست میکردم
یا مثلا پدرم بهم میگفت باید غذاهای سالم وآب پز بخوری وکربوهیدرات نخوری من بیشتر غذا میخوردمیا پدرم میگفت باید درکلاسهای موسیقی شرکت برای اینکه رضایتش رو بدست بیارم میرفتم بدون علاقه کلاسهای موسیقی ثبت نام میکردم یا پدرم بهم میگفت برای ارشد باید درس بخوانی تا ازت راضی باشم یا راضی ازت دنیا برم کتاب خریدم ولی یک صفحه اش نخوندم چون علاقه به درس خوندن ندارم
الان خوشحالم که سال ۷۸ پدرومادرم از هم جدا شدن وپدرم کمتر توی زندگیم دخالت میکنه واعصابم آرومتر هست خوشحالم که رابطه ام رو باهاش کم کردم
باسلامودرود به استاد عزیز و خانم خیری عزیز دل من تا بچه ها کوچک بودند همه کاری براشون می کردم حتی براشون لقمه می گرفتم چای را هم میزدم مو میدادم دستشون میگفتم نباید بدونه صبحانه از خانه بیرون بروید حتی برا شوهرم هم همه چی اماده میکردم جورابش گوشی کلیدش باید میدادی دستش مگرنه یادش میرفت ببرد ولی حالا دیگه دخترا شوهر کردند رفتند ومن دیگر این کارها را نمیکنم میز صبحانه را ننیچینم اماده کنم فقط چای را درست میکنم میگم بر خودت هر چه دوست داری بردار بخور در هفته دوبار غذا درست نمیکنم یا تخو و گوجه درست میکنم یا میگم برو سر یخچال ارده شیره ویا ماست وخیار هر اندازه که میخای بردار بخور حرفی نمیزند به نفع مردها هست که غذا نپزیم ارزون تر براشون در میاد شوهر من همه چی دوست دارد وحرفی نمیزند من قبلن خیلی به خودم بی احترامی میکردم وخودم دوست نداشتم صبها خیلی خابم میامد ولی مجبوری بلند میشدم صبحانه اماده میکردم ولی سه ماه تو هپی فت هستن دیگه این کارها را ننیکنم وخیلی به خودم احترام میگذارن وخودم را دوست دارم ممنون از استاد عزیز وخانم خیری عزیز دل که مارا راهننای کردید تا ما با خودمون اشتی کنیم و خودمون را بشناسیم
سپاسگزارم خانم ریحانه ی عزیز
امیدورام که همگی ما روز به روز آگاه تر و خردمندانه تر زندگی کنیم و دنیا رو به جای بهتری برای خودمون رو دیگران تبدیل کنیم.
مرحبا به شما که در حال تغییر عادت های خودتون هستید و به خودتون احترام می گذارید.
با سلام خدمت استاد عزیزو گرامی و همه دوستان
وقتی به این فایلها گوش میدم تازه متوجه میشم که چقدر در طول زندگی خودمو نادیده گرفتم فقط به خاطر اینکه دیگران بیشتر دوستم داشته باشند غافل از اینکه خیلی زود این محبتهای من وظیفه شد و برعکس باعث شد که در چشم خودم و دیگران بی ارزش باشم
در مورد تمرین باید بگم چون من کارمند هستم و گاهی پیش میاد که غذا درست نکنم برخورد خیلی بدی باهام نشد ولی من متوجه شدم که ممکنه که اعضای خانواده به روی من نیاوردن که چرا غذا نپختم ولی این به دلیل این نبود که به من حق بدن که وظیفه من نیست بلکه به این علت بود که انگار میخواستن از اشتباه من بگذرند و گذشت کنند و با رفتارشون به من فهموندن که اگر چه به وظیفه ات عمل نکردی ولی ما گذشت میکنیم در صورتیکه باید به این درک برسند که اگر من روزی غذا درست نکردم اشتباهی از جانب من صورت نگرفته
و باید قدر دان باشند برای روزهایی که غذا براشون درست میکنم
با سلام خدمت شما
واقعا باید از بچگی به دختران و پسرانمان بیاموزیم که چطور رفتار کنند و فکر نکنند که وظیفه برای طرف مقابل هست و اینکه مادران و پدران باید بیاموزند که من واقعی فرزندانشون رو نکشند .متاسفانه اکثر مردان فکر میکنند که مالک همسرشون هستند و باید بعد از ازدواج کاملا همسرشون بر طبق نطر اونا رفتار کنه و مدام در حال تغییر و اصلاح همسرشون هستند و نمیگدارند که همسرشون طبق نطر خودش یا همون من واقعی خودش زندگی کنه و این مدل همسران همیشه پر توقع هستند و خودشون رو داناتر و برتر میدونن و این بخاطر تربیتی هست که شدند و این رفتار باعث دور شدن از همسرشون و افسرده شدن اون میشه .به امید روزی که بگذاریم همه خودشون باشن و خود واقعی خودشون رو زندگی کنند و باعث نشن مجبور باشی من دروغین خودتو زندگی کنی.
سلام😊
من کلا هر وقت حال نداشته باشم کار نمیکنم نه غذا نه کارای خونه،خوشبختانه شوهر خوبی دارم مثل بعضی شوهرا گیر نمیده وای دوستم میگف من اگه یه وقتی غذا درست نکنم یا دیرتر حاظر بشه بم میگه چکا میکردی از صب 😡
کلا از اون دسته ادمای پرو هستم خیلی به خودم اهمیت میدم 🤣🤣
خیلی مهربونم همرو دوس دارم تا جایی که بتونم هرکاری از دستم بربیاد برای همه انجام میدم ولی خودمو از همه بیشتر دوس دارم ،ادما تا خودشونو دوس نداشته باشن نمیتونن بقیه رو دوس داشته باشن این شعاره منه و چندین ساله که همرو نصیحت میکنم
هیچوقت بخاطر دیگران حالا میخاد پدر مادر باشه یا بچه و شوهر یا خواهر برادر و بقیه ،کارایی که دوس داشتمو کنسل نکردم،فکر کنم دیگه زیادی به خودم احترام میزارم 🤣🤣🤣🤣
سلام و درود
من خیلی وقته که به این موضوع پی برده بودم و یک روز که بر حسب اتفاق غذا نپخته بودم و جسارت و توهین دخترم را نسبت به خودم تاب نیاوردم تصمیم گرفتم بیشتر مواقع را خیلی عادی و بدون در نظر گرفتن اینکه غذا پختن وظیفه ی من هست حالا با بهانه ها و عناوین مختلف سپری کنم
خوشبختانه همسرم هیچ شکایتی نداره آن معتقده که آلمانیها چون هر کسی موظف هست کارهاش را خودش انجام بده به سیاست گذاری درستی دست پیدا کردند و دلش می خواهد حداقل در خانواده ی چهار نفری مان همین فضا حکم فرما باشه ولی دخترم با توجه به الگوهای نادرستی که در مادر بزرگهاش دیده جاهایی که به نفعش هست از همون الگوها تبعیت می کنه که امیدوارم با اصلاحات جدید یاد بگیره نه تنها وظیفه ی من که وظیفه ی خودش هم نیست که ۱۰۰ درصد اوقات زندگی اش را برای رفع نیازهای دیگران صرف کنه
خیلی عالی ،جامع و پربار بود و حدف دل همه ی ما خانمها
سپاس بی کران
سلام امین عزیز و بانو نجمعه
تمرین ۱۰
خیلی زهنم باز کرد ممنونم ..کمی یاد گرفتم با پسرام چطور رفتار کنم ..کمی آرام شدم فهمیدم کارهای پسرام بپزیرم یاد گرفتم سر سفره غذا غر نزنم یاد گرفتم اگر پسرم تو بشقاب جدا غذا می خواد غر نزنم بپزیرم که این حق اش و آرام شدم یاد گرفتم که اگر پسرم دوست نداره بر جای تهدید و غر نزنم و همین من آرام کرد ..خدارو شکر میکنم که فهمیدم
من تا حالا خیلی موقع ها غذا نپختم اونموقع که همسر خدا بیامرزم بود اگه میگفتم که حوصله ندارم خودش میرفت یه غذای آماده میکرد و همه چی آماده میکرد..ولی پسر بزرگم اصلا پزیرش این نداره که غذا نباشه و یا آماده نباشه این مدت که مریض شدم فهمید که باید بعضی موقع باید خودش کارهای که همگانی انجام بده …..
گاهی که مادرم نبود من غذا درست میکردم برای سرکار برادرم و خواهر زادم ..یک روز این کارو نکردم و غذا درست نکردم فرداش که برادرم من دید بهم گفت که چرا نهار نزاشتی برای من ..گفتم خسته بودم .گفت اگر نمی پزی بگو تکلیف مون بدونیم من گفتم اصلا مگه وظیفه من که برای شما غذا درست کنم من هیچ وظیفه ندارم ..دیگه برای سرکار شما غذا درست نمیکنم .یک ماه از این موضوع میگزره ولی هرز گاهی باز برادرم یادش میاد و همش میگه من حرف خودم تکرار نمیکنم
ولی درکل خیلی جاها کارهای کردم بنابر ناآگاهی هام که باعث شده دیگران از من توقع زیادی داشته باشن باعث شده خودم قربانی بدونم و فکر کنن من همیشه طبق میل اونا باشم
من وقتی حوصله ندارم کار انجام نمیدم ولی همین کارم باعث میشه اطرافیان همش غر بزنن و مصقره کنن من از رفتار اونها ناراحت میشم و توقع ندارم که غر بزنن چون من میگم آدم گاهی بی حوصله و خستس…برام سوال که چرا اونا نمی فهمن
مریم گلی ۶۵ کیلوی
سلام به استاد بزرگوار و خانم خیری گلم و دوستان همراه
تمرین جلسه دهم…با گوش دادن به جلسه دهم متوجه شدم که من چقدر خودم و خواسته هام رو فدای اطرافیان کردم…..خودم رو ندید گرفتم و دربست در خدمت بقیه بودم ….واقعا هرچقدر ما برای خودمون ارزش و احترام قائل باشیم همون قدر احترام رو هم از دیگران دریافت میکنیم…..متاسفانه اینارو توی خانواده بهمون یاد ندادن…..
در مورد انجام تمرین باید بگم که گاهی که بی حوصله هستم غذا درست نمیکنم و مشکل خاصی توی خونه پیش نمیاد هرکس یه غذای حاضری که خودش دوست داره آماده میکنه …..
همسرم که از آشپزی معافه چون هیچی بلد نیست اما دخترم و پسرم گاهی برای همه خانواده غذای حاضری آماده میکنن……اگر ازشون در کار خونه کمک بخوام حتما برام انجام میدن..
سپاسگزارم برای زحمات بیدریغ شما….
بسیار از شما سپاسگزام هم به خاطر این جلسه فوقالعاده و هم به خاطر گارگاه هایی که قرار هست برامون بگذارید ..بی صبرانه منتظر هستم چون مشتاق تغییر و رسیدن به خود واقعیم هستم..
متاسفانه خیلی وقتها برای اینکه دیگران رو از خودم راضی نگه دارم خود واقعیم نیستم و این خیلی ناراحتم میکنه و از من انرژی میگیره.. اما خوشبختانه در مورد کارهای منزل و غذا درست کردن وقتی خیلی خسته هستم یا کسالت دارم… از همسر و بچه ها کمک میگیرم و یا کاملا به عهده اونها میگذارم.. گاهی با غذای بیرون و یا املت و نیمرو اون وعده رو میگذرونیم و خانواده هم کلی از همون غذا تعریف میکنند و نق نمیزنند.. شاید یکی از علتهاش لاغر اورجینال بودن همسرم باشه..
خوشبختانه همسر و فرزندانم به من و وقتی که متعلق به من هست احترام میگذارند و من هم به اندازه برای خودم وقت میگذارم .. اما باید در مورد بالا بردن عزت نفس خیلی بیشتر روی خودم کار کنم… امیدوارم با کارگاه های مفید شما بتونم به من واقعیم نزدیکتر بشم
سلام براستادگرامی، خانم خیری ودوستان همراه
من درکارهای خانه تاحدی ازادهسنم ولی چون مدتهاست که بار مسوولیت همه را به دوش می کشم، گاهی اوقات موردبازخواست قرارمی گیرم ولی باشناخت خودواقعی ام، الان خیلی بهترشده ام و برای انجام کارهایم اول نظرخودم را می پرسم که ایااین خواسته قلبی من است یاازروی اجباروظیفه؟ سپس تصمیم به انجام دادن یاندادن آن کارمی گیرم وحالم خوب می شود.درموردتهیه غذابرای همسرو فرزندان هم این قضیه صدق می کند. اگرحالم خوب نباشد، ازهمسرودخترم کمک می گیرم. سپاس ازاستادعزیزباراهنمایی های ارزشمندشان.
سلام نرگس عزیز
بسیار عالی بود این سوالی که از خودتون میپرسید در مواقعی که قراره کاری انجام بدید یک تمرین فوق العاده بود برای شناخت خود واقعی مان.
درود بر شما ، سپاسگزارم .
سلام امروز بعد از نوزده سال از زندگی مشترک تصمیم گرفتم غذا نپزم وبازخورد اطرافیان رو درسایت بنویسم اول از حال خودم که انگار جنایت بزرگی درحال رخ دادن هست واز سه روز قبل نقشه میکشیدم امروز که همسرم برای خرید صندلی میخواست بازاربره بی مقدمه گفتم منم ببر ونزدیک ظهر که برمیگشتیم همسرم گفت چقدر گرسنه ام نهار چیداریم من هم باحالتی متعجب گفتم وای اصلا ازنهار یادم شده خندید وگفت حتما گوشه ذهنت فکر کردی که اومدی گفتم نه وبا خنده گفت یه چیزی میخوریم ولی با ورودم به منزل پسرم سراسیمه امد وگفت مامان نهار چی داریم من تا الان کلاس بودم میبینم گاز هیچی نیست گفتم مامان یادم شده پسرم ناراحت شد وگفت مگر میشه زن خانه کارش یادش نباشه وناراحت رفت تواتاق ومن املت پختم متوجه شدم پختن غذا برا پسرم جز وظایف من هست
باسلام خدمت استاد عزیز ودوستان همراه درمورد تمرین امروز خواستم بگم منتا قبل از آشنایی با گروه هپی فت یه وقتایی که حس نداشتم غذا نمیپختم ویا اصلا ظرفم نمیشستم وبا جارو وگرد گیری واین رو جا انداخته بودم توی زندگیم که یه وقتایی حال ندارم دوست ندارم این کارهارو انجام بدم وبرای همین همسر وبچه هامم عادت دادم وخداروشکر همسرم خیلی پایه وکمکم هست ومیبینه غذا نداریم خودشون چیزی میپزن ومیخورن البته به وقتای نه همیشه ودخترمم که ازدواج کرده بهم میگفت مامان لازمه یه وقتایی کار نکنی که به چشم بیاد اگر زن نباشه وکمکش نباشه زندگی مختل میشه ومنم یه وقتایی بیخیال کار خونه میشدم وهمرو به این روش عادت دادم بازم میگه نه همیشه فقط روزایی که واقعا حسش رو ندارم واینکه خیلی خوبه آدم به خودش احترام بزاره تا اطرافیانم این موضوع رابفهمن وبهت احترام بگذارندممنون
با سلام خدمت استاد گرامی وخانم خیری عزیز
در مورد تمرین جلسه 10
من در موردی که فرمودید مشکلی ندارم و خود واقعی ام هستم مواقعی پیش آمده که من حال نداشتم غذا درست کنم و همسرم چون به شدت یک لاغر اورجینال هستند و اصلا در بند غذا ها نیستند هیچ شکایتی نداشتند و حتی چیزی نخوردند و بچه هام اگر غذایی من درست نکنم خودشون از داخل یخچال برمیدارند و میخورند و هیچ موقع شکایتی نکردند در مورد تمیز کردن خانه هم پیش آمده که دوست نداشتم اون موقع تمیز کنم و این کار را انجام ندادم و هیچ موقع همسرم شکایت نکردن و اگرم بخواهم تمیز کاری خونه رو انجام بدم همیشه با همکاری فرزندانم انجام دادم و خیلی کم پیش آمده که به تنهایی این کار را انجام بدم. استاد عزیز من خیلی وقت ها منتظر این ننشستم که همسرم برایم کادو و گل بخرد خودم برای خودم کادو روز زن یا کادو تولد خریدم خیلی وقت ها برای خودم گرون ترین گل ها رو خریدم و بخودم تقدیم کردم و گاهی اوقات دوست داشتم به سفر برم و همسرم نمیخواستند بیایند یا نمیتوانستند که بیایند و من اون سفر رو به تنهایی یا بافرزندانم رفتم ولی همیشه خودم رو بابت این کار هایی که میکردم سرزنش میکردم چون از طرف خانواده های هر دوطرف دچار سرزنش میشدم و متهم به این که من زن خوبی نیستم همسر خوبی نیستم و اصلا همسرداری بلد نیستم و کلا از خودم ناامید بودم. استاد حقیقتا من جدیدا داشتم روی خودم کار میکردم که دیگه از مواردی که با گفتم رو دیگه انجام ندم و شروع کنم به سرویس دادن
و خدا روشکر با گوش دادن این جلسه متوجه شدم که کار من بد نبوده بلکه من میخواستم فقط خودم باشم و دیگه اینکه فهمیدم اگر الان در زندگی ام مشکل دارم علت این است مدام در حال تغییر همسرم بودم .
سلام مهیا جان عزیز
بسیار هم عالی اینکه همسرتون لاغر اورجینال هستن یک امتیاز مثبت برای خانه ی شماست که بچه ها فکر و ذهنشون غذا خوردن نیست و تمرکز از روی غذا برداشته میشود و یک خانواده کاملا متناسب خواهید داشت .
چقدر این احترام گذاشتن به خودتون کادو خریدن و گل خریدن زیبا و قابل تحسین است .لذت بردم عزیزم عالی بود .
سلام جناب استاد و خانم خیری عزیز
امیدوارم حال دلتون خوب باشه همین طور که دارید حال دل ما رو خوب میکنید
تمرین جلسه دهم ، من صحبت های استاد رو آخر شب ها که خونه آرومه گوش میدم نه یک بار بلکه چندین و چند بار…برای من پیش اومده که حالم خوش نباشه و نخوام یا نتونم غذا درست کنم که البته همسرم و بچه هام اعتراضی نداشتند معمولا همسرم از بیرون غذا تهیه میکنه یا دخترم آشپزی میکنه که البته توی ۲۸ سال زندگی مشترک شاید به اندازه تعداد انگشتان دست اتفاق افتاده باشه… البته این مشکل من نیست .من وقتی صحبتهای استاد رو گوش کردم( جلسه دهم )شخصیت و سر گذشت من بسیار بسیار شبیه اون خانمی بود که پیش استاد اومده بود مشاوره….در واقع خود واقعی من از کودکی و نوجوانی شروع به از بین رفتن کرده بود یا بهتر بگم ذره ذره محو و کم رنگش کردند… تقریبا به همون دلایل که اون خانم می گفتند ناخودآگاه در سن کم به خواستگار سمجی که داشتم جواب مثبت دادم با اختلاف سنی زیاد و اختلاف فرهنگی زیاد به چند دلیل… اول همشهری بودن و سماجت و جسارتش و این که انسان بسیار زحمتکشی بود و سالم زندگی کرده بود …. در زندگی متاهلی خود واقعی ایم نه تنها کمرنگ تر شد در واقع نیست و نابود شد … تمام تلاشم فقط وفقط سرویس دادن به همسرم و بچه هام و راضی نگه داشتن اونا بود… هیچ وقت هیچ کاری برای پیشرفت خودم نکردم نه مادی و نه معنوی …(هیچ چیز برای خودم نخواستم به معنای واقعی کلمه )عزت نفس برای خودم قائل نشدم اصلا و ابدا …تا این که بچه هام بزرگ شدند و من تازه دیشب متوجه شدم داشتم اشتباه خانوادم رو تکرار میکردم در مورد بچه هام …خدای من ….من ناخواسته و کم کم داشتم خود واقعی بچههام رو ازشون دور میکردم …. انگار توی یه دور باطل افتاده باشم که خدا رو شکر با حرفهای استاد در جلسه دهم تلنگر خوردم …. خدایا شکرت که من رو هدایت کردی و من رو هدایت میکنی تا مسیر زندگیم رو تغییر بدم …من بدون خواست و اراده خودم هپی فت رو پیدا کردم خدا شما رو سر راه من قرار داد… الویت من لاغری بود اما من الان احساس میکنم به لطف خدای مهربانم تمام زندگیم متناسب میشه همراه باتناسب اندام …. دوستتون دارم
سلام معصومه عزیز
درود بر شما که متوجه شدید چقدر ناآگاهانه ممکنه خود واقعی بچه هایمان را از بین ببریم خیلی خیلی باید هوشیار باشیم تا به قول شما نسل در نسل در یک دور باطل نیافتیم
عالی بود سپاسگزارم .
باسلام
درموردتمرین جلسه دهم
امروز عصر وقتی شوهرم ازسرکار به خونه برگشتند گفتم براصبحانه خرید کنید لطفا، ی نگاه معناداری به من کردند که تا ته ماجرارو خوندم😀 اما بازم مقاومت کردم ورو خواسته ام موندم چون اصلا حس ازخونه بیرون رفتن وخرید کردن رو نداشتم من که عاشق خرید بودم من واقعیم امروز علاقه ای به انجامش نداشت ومنم پافشاری کردم 😍وجناب همسر خودشون رفتند براخرید ومنم شادمان 😍😍😍😍
سلام ب اقای جعفری ودوستان پر قدرت هپی فت درمورد تمرین فایل ده بگم من گاهی اوقات از این کارها انجام میدم حال یا شرایط جسمی خوبی ندارم یا حال روحیم خوب نیست یا کارهای دیگم زیاد وشرایط ندارم غذا بپزم همسر همیشه میگه برم چی بخرم مشکلی نداره ولی بر عکس حالا پسرم همیشه به باباش میگه باز زن ذلیل شودی چرا بامامان دعوا نمیکنی غذابپزه 😁من حالا همیشه باید سه وعد غذابه موقع ودر یک زمان معین باشه پسرم این طور گفتن یعنی عصبانی میشم 😡بعد ب خودم میگم خوبه من از این زنا نیستم دایمن خودم با یک کارهای دیگه مشغول کنم خانه دار برام مهم تر حالا دیشب دقیقن شام نذاشتم حوصله نداشتم با گوش کردن فایل استاد گفتم بزار امشب تمرین انجام بدم 😂 ب همسرم گفتم من نمییتونم شام بپزم گفت چی بخرم گفتم برو پیتزا بخر نگو همسر خان یا جان رفته خونه مادرش یادش رفته من هم تا دوازده منتظر پیتزا ولی دست خالی بود میگفت باور کن یادم رفت بهش گفتم من نمیدونم من گرسنه هستم مثل بچه ها بهم گفتم دیگه نمیتونم برم بیرون دیر وقته خودش رفت دوتا نیمرو زد همه چیز هم خودش آماده کرد با هم خوردیم واینکه تمام مشکلات الان ما بر میگرده ب دوران بچگی مخصوصن ما دهه شصتی ک فقط بله قربان گفتیم با ن گفتن مشکل داشتیم ب خاطر ترس بود بیشتر عشق نبود ب خاطر دل خودمون نبود کار انجام میدادیم و چه قد تو خاف توتنهایی گریه کردیم وبا شناخت خودم تغیبر مون اطرافیان دیگه با ما راحت نیستن واین تغییرهم دوست ندارن وچند بار من شنیدم ک میگن خودخواه هستن اویل از این تغییر می ترسیدم ولی الان خیلی کم این ترس من رقیه ۵۹ کیلو هستم خدارا شاکرم به این وزن رسیدم با وجود استاد ونجمه عزیر از خدا بهترینها را براشون میخوام🙏🙏🙏🙏
سلام رقیه جان عزیز
انجام تمرین شماره ۱۰ بسیار عالی بود .و دقیقا موافقم با شما تمام رفتارهای ناخودآگاه مان ریشه در کودکی مان دارند ولی ما اینجاییم تا با قدرت و آگاهانه تغییر کنیم و به سمت خواسته هایمان حرکت کنیم.
سلام و عرض احترام و ادب خدمت استاد بزرگوار
استاد به خاطر کارگاه عزت نفس و اعتماد به نفس که برامون در نظر گرفتین بی نهایت سپاسگزارم و بی صبرانه منتطر صحبتهای ناب شما هستم …
چون میدونم و یعنی فهمیدم تا زمانیکه عزت نفس از دست رفته رو بازسازی نکنیم ما هیچوقت نه به تناسب اندام ، نه به ثروت و خوشبختی و نه به بعد روحانی و کلا به خوشبختی مطلق و ماندگار نخواهیم رسید شاید برسیم ولی زود از دستشون میدیم …
قبل از رسیدن به ارزوهامون باید شخصیت اون ارزوها رو بدست بیارم تا زمانیکه شخصیت ما تغییر نکنه ما شخصیت جدیدی رو نمیتوانیم ایجاد کنیم
باید تسلیم بشیم و مسئولیت شخصیت قبلی که یه شخصیت چاق بوده رو بپدیریم قبول کنیم که این شخصیت جز ناامیدی و بی احترامی به خود و ایجاد یه فیزیک بی ریخت و ووو های زیادی که همه امون در موردش نوشتیم چیز دیگری را به ما نداده پس این شخصیت را از وجودمون خارج میکنیم ….
استاد در مورد تمرین جلسه دهم …
اینکه ما به خودمان بی احترامی کردیم رو اینجوری خدمتتون عرض کنم که این ما هستیم که تعیین میکنیم دیگران چگونه با ما رفتار کنن مقصر افراد بیرونی ما نیستن واقعیتش من اگر یه روز نهار درست نمیکردم البته الان که روی خودم کار کردم خیلی بهتر شدم
قبل از اینکه همسرم یا فرزندانم بخواهند ازمن انتقاد کنند و یا اعتراض کنن من خودم خودمو محاکمه میکردم و یه عذاب وجدان دروعین گریبانگیرم میشد و در بیرون بازتابشو شدیدا تجربه میکردم …
من خیلی از بی احترامی بدم میومد همیشه بیشتر بحثهایی که با همسرم و اطرافیانم داشتم این بود که من مگه نوکر حلقه به گوش شمام که هرجوری دوست دارین باهام رفتار میکنیم چرا به من احترام قائل نیستین یعنی بیشترین خشم و عصبانیتم فقط حول و هوش این یه مورد بود .. یه روز صادقانه با خودم نشستم و نوشتم با خودم گفتم چرا داری زور میگی خوب اونا بلد نیستن اون احترامو به تو بزارن، تو خودت به خودت احترام بزار اونام یاد بگیرین و این تلنگری عجیب بهم زد الان وضعیتم نسبت به قبل خیلی عالیی شده …
استاد من واقعا بیمار بودم یعنی اگه یکی یه کاری برام انجام میداد باور کنید عذاب وجدان میگرفتم انقد ازش تشکر میکردم و باید به هر نحوه ای که شده باید جبران میکردم یعنی الان میفهمم که چون من از درون خودمو لایق اون محبت نمیدونستم یه کار کوچیک بیرونی رو هم احساس میکردم دیگه خیلی خیلی زیاده برا منیکه این همه کوچیک هستم …
کسی ازم تعریف میکرد سرخ میشدم و اگه یکم ادامه میداد حرفشو فوری قطع میکردم که ادامه نده داری اغراق میکنی … اینا از نبود عزت نفس بود …
تقریبا ۵۰ درصد ازادیمو بدست اوردم و من لایق عشق و محبت و ثروت هستم طبیعیه همه بهم احترام بزارن چون من واقعا متفاوتم چون واقعا از پنجره ای به زندگی نگاه میکنم که فقط شاید کمتر از سه درصد از افراد جامعه دارن از اون پنجره نگاه میکنن …
استاد ما افراد فوق العاده ماهر و زیرکی هستیم میدونید چرا 😄
چونکه در مقابل اینهمه فراوانی خدا اومدیم از بین این همه فروانی چاقی رو در جا انتخاب کردیم و بی پولی و فقر و بیماری و تمام چیزهایی که ازشون خیلی کم بوده رو پیدا کردیم و انتخابشون کردیم و زندگیشون کردیم 😳😁🙈
من به این نتیجه رسیدم پولدار بودن و متناسب بودن و خوشبخت بودن و زندگی لاکچری توهم نیست اتفاقا چاقی و فقر و در مشکلات شناور بودن توهم بوده و خودم خبر نداشتم
ما خالقیم و ما قدرت افرینش داریم ما خلق میکنیم قبول چیزهایی که با توجهمون خلقشون کردیم خراب بودن و به دردمون نخوردن بقول شما بقیه زندگیمونو اونجوریکه لایقش هستیم اونجوریکه دوسش داریم خلق کنیم ….
ما باور جدیدی لارم نیست بسازیم باورهایی رو که قبلا برامون ساختن رو کافیه بی اعتبار کنیم اونا بی اعتبار بشن دیگه ذهنیتها رو گوش نکنیم و یواش یواش زندگیمون تغییر میکنه …
باور کنید ما به ذهنیتهایمان بیشتر از خدا ایمان و باور داریم …
اگه به خدا ایمان بیاوریم و بهش اعتماد کنیم .. میسازیم ان زندگی که لایق ماست . زندگی که خدا هم از دیدنش به وجد میاد …
مننونم استاد بی صبرانه منتطر فایلهای بعدی شما هستم 🙏🙏
با سلام خدمت استاد عزیزم
تمرین جلسه دهم از دوره لاغری با جراحی ذهن
من نه در خانه پدری و نه در خانه خودم با همسرم اصلا هیچ کدام از این موارد را نداریم
فقط خودم گهگداری به بچه هاسخت می گیرم که تصمیم گرفتم از الان دیگه نه، بزارم بچگیشون بکنن بزارم من واقعی شونو که هرطور میخوان زندگی کنند که در بزرگسالی دچار مشکل نشوند
اولای ازدواج بله ی کم با همسرم دچار مشکل بودیم در این مورد،*اما با مذاکره و صحبت کردن* جلوتر از اینکه فرزند داشته بشیم مشکل حل شد خداروشکر و الان من به راحتی می تونم بگم که من امروز حس این کار ندارم من امروز حس که این کارو انجام بدم ناهار درست کنم شام درست کنم یا خونه رو مرتب کنم رو ندارم و اونم به راحتی باش کنار میاد
بی نهایت سپاسگزارم از زحمات بی دریغ شما و خدا را شاکرم شاکرم شاکرم که همسر مهربان و پدر مادری فوق مهربان دارم😍😍😍🌹
تمرین جلسه ی دهم : امروز کاری که احساس میکنید تبدیل به وظیفه شده را انجام ندهید و منتظر واکنش های همسرتان باشید )
استاد عزیز در مورد این تمرین که نوعی سنجش عزت نفس خودم و معیار اندازه گیری( توجه به من واقعی خودم ) هست باید بگم اون روزی که بعد از چندین سال بیگاری کشیدن از جسم و روح خودم چه در محیط کار و چه در منزل ، و ذلیل کردن خودم به طوری که هم کار کردن در خارج از منزل رو تبدیل به وظیفه کرده بودم و هم کار کردن در داخل منزل، حتی در اوج درد جسمی و بیماری …. برای اولین بار روزی که با هزارتا ترس و دلهره و ناراحتی ، با قاطعیت تصمیم گرفتم که وارد آموزه های شما بشم ، انگار اولین اولتیماتوم و اولین پرچم اخطار و اعتراضم رو برای همسرم بالا برده باشم ، که البته بعدش شاهد واکنش های منفی زیادی از طرف همسرم شدم ، چون با این کار خودم ، بعد از هفت سال زندگی مشترک و کار کردن های سخت اونم با مسولیت های سنگین در خارج از منزل و همزمان سختی و فشارهای زیادی که با بدن خسته ام ، که خودم ، خودم رو مجبور میکردم که توی خونه متحمل بشم و حتی به دوش کشیدن خرید های منزل… ،که تمام این رفتارها ناشی از آموزش های بد خانواده ام بود ،اونم فقط به خاطر داشتن یک ( باور غلط) که با انجام این کارها نماد یک زن باگذشت و فداکار خواهم بود … خدا رو شکر روزی که اولین بار به صدای (من واقعی) خودم گوش کردم و در آموزه های شما شرکت کردم ، آغازی شد که نشون دادم به همسرم (من هسسسسستم ، منم نیازها و خواسته هایی دارم ، منم میخوام دنیای شخصی خودم رو داشته باشم، منم میخوام نفس بکشم ، میخوام مستقل باشم ، میخوام به خودم و نیازهام توجه کنم ، میخوام حریم خصوصی داشته باشم ) که اون موقع واکنش های منفی ایشون ، غیر مستقیم حاکی از این بود که چرا من مشغول خودم شدم ؟ چرا دنیای مستقل ساختم ، چرا توجه ام به سمت خودم رفته ، چرا دیگه ثانیه هام در خدمت قربانی شدن نیست ؟ اصلا من چه حقی دارم که مال خودم باشم ؟؟؟؟ اون روزها این جملات رو میتونستم غیر مستقیم از واکنش ها و کردارهای ایشون تعبیر کنم ، که البته عامل این واکنش ها هم رفتارهای غلط گذشته ی خودم بود ، و ایشون هیچ گناهی نداشتند ، برای همین این اقدام من غیر قابل باور بود برای ایشون ، اما خدا رو هزاران مرتبه شکر ، در آموزه های شما تا حد زیادی عزت نفس رو آموزش می دیدم ، که تونستم دوام بیارم و اثبات کنم که من تصمیم گرفتم که برای خودم و به عشق خودم زندگی کنم ،پس همچنان به راهم ادامه میدم، اون موقع در مقابل واکنش های منفی ، که دقیقا میدونستم دلیلش چیه ،به کمک آموزه های شما استقامت کردم و انگار همین قدر که تصمیم گرفته بودم که بعد از سالها بی اهمیتی به خودم ، روی آموزش های خودم سرمایه گذاری کنم و برای دنیای شخصی خودم وقت بذارم وبه خودم بها بدم ، ناخودآگاه برکتی افتاد به تمام ابعاد زندگی و برنامه های شخصی خودم ، از لباس پوشیدن ام گرفته تا اشیا منزل و رفتارها ، همه چیز کم کم به میل من در اومدن ، که دیگه پخت و پز نکردن و نظافت نکردن ، در مواقعی که خسته بودم یا مشغول برنامه های شخصی خودم بودم ،تبدیل به امری بدیهی و عادی شد برای همسرم و اون انتظارات بیجایی که از خودم به جا گذاشته بودم هروز کمرنگ تر میشد… و همسرم و سایر خانواده قاطعیت و جدیت و عزت نفس منو باور کردن ، و انگار در مورد خودم به ذهن همسرم القا شد که من دیگه اون زن ، ضعیف النفس ،و همیشه در خدمتی که پنج صبح برای سرکار رفتن بیدار میشد و 12 شب عین یک جسد ، به رختخوابش میرفت ، نیستم … و این رو مدیون آموزه های شما هستم . که در آموزه های شما (باور قربانی بودن) رو تا حد زیادی در من از بین بردید ، و زندگی الان من، بسیار بسیار نسبت به گذشته تغییر کرده و نسبت به احساسات و احوالات و خواسته ها و برنامه های شخصی من ، از طرف همسرم توجه و احترام ویژه ای میشه ، و سپاسگذار خدایی هستم که منو به سمت آموزه های شما هدایت کرد که امروز یاد بگیرم که هرچه بیشتر و بهتر (من واقعی )خودم رو پیدا کنم و آسوده تر و شادتر و پرقدرت تر زندگی کنم و از زنجیر وابستگی ها در هر زمینه ای آزاد و رها باشم و مهمتر از همه یاد گرفتم که چقدر خالق شرایط خودم بودم و هستم.
بادرود فراوان خدمت استاد مهربان ونجمه جان دوست داشتنی ودوستای عزیزدل جلسه دهم روباجان دل گوش دادم برام جالب بود که من ازکودکی در خانه پدری جوری بزرگ شدم که خیلی خیلی کم خودغیرواقعی من رشد کرد چون همیشه احترام به هم درمنزل حاکم بود محبت بینهایت مادر وپدر که درسن دوم راهنمایی بدون حضورپدربامحبت مادر وبرادر وخواهر برای منی که ته تغاری بودم پرشد. همین عاملی بود که من واقعی من خیلی ناتوان نباشه خداروشکرمیکنم که عشق ازکودکی درمن جاری بود اگرچه درگذرزمان تندبادهایی وارد زندگی من شدند.بعد ازدواج هم همسرم یاور وهمراه زندگیم شد هزاران بارسپاس .من بارها توخونه پیش اومده که اعلام کردم امروز نمیتونم غذادرست کنم مثلاحاضری میگیرم خداروشکر موردی پیش نیومده البته گاهی پسرم به حرف اومده وغر زده ولی من کارخودمو میکنم 😁من مدتهاست که دارم روخودم کارمیکنم که خودواقعی ام رابیشتربشناسم و به خودم احترام بذارم و خودموبیشتردوست بدارم البته گاهی خودواقعی ام دربرار خواسته فرزند وهمسر عقب نشینی میکنه که باتمرین میشه اون روهم درمان کرد.من هرلحظه تمرین میکنم که خواسته هاموتقاضاکنم وبدنبال حال خوب باشم ممنون ازاموزههای عالیتون .
سلام الهه جان عزیز
بهتون تبریک میگم عزیزم ، در جامعه ایرانی خیلی کم پیش میاد خانواده هایی از نسل های گذشته که به احساسات ، عواطف و خواسته های فرزندشان احترام بگذارند.تبریک به شما با داشتن خانواده ای با بصیرت.
سپاسگزارم عزیزم عالی بود.
با سلام و شب بخیر خدمت استاد گرامی و همراهان هپی فت.
در این خصوص من باید بگم که خداروشکر من از این نظر هیچ مشکلی ندارم، و جایی خودم رو نادیده گرفتم اگر هم جایی خودم رو نادیده گرفتم فقط خودم مقصر هستم و به خاطر کمالگرایی خودم بوده وگرنه اطرافیان من هیچ وقت منو نادیده نگرفتن
خصوصا همسر و فرزندانم. خیلی مواقع که من خودم مثلا حالم خوب نبوده و میخواستم نهار یا شام برای بچه ها درست کنم همسرم مخالف هست و میگه چرا خودت رو اذیت میکنی به استراحتت بپرداز خودم و بچه ها خودمون مثلا نهار درست میکنیم و یا شام و… .خانواده من هیچ وقت کار منزل. و غذا درست کردن رو وظیفه من نمیدونن. 3 تا فرزند دارم 2 دختر و 1 پسر .در همه کارها بهم کمک میکنن خصوصا همسرم و هیچ وقت به من سخت نگرفته .خیلی مواقع من استراحت کردم. بدون اینکه خسته باشم و یا بیمار باشم در حالت عادی و ایشون غذا درست کردن وخیلی خیلی کمک حال من هستند. الان هم که تابستان هست و فرزندانم درسی ندارن کلا نظافت منزل و روزهایی که اداره هستم نهار به عهده شون هست، طوری تربیت شون کردم که حتی پسرم هم مثل من و خواهر هاش توی کارهای منزل کمک میکنه و میدونه کار خونه و منزل وظیفه من و یا خواهر هاش نیست و دقیقا کار ها رو تقسیم کردم .
همسرم همیشه بهم میگه هر روز یک ساعت پیاده روی کن و اینقدر خودت رو اسیر بچه ها نکن و به فکر خودت باش
در خصوص کانون توجه باید خدمت تون بگم که در این مورد تقریبا تا 1 ماه قبل من خیلی به چاقی خودم توجه میکردم و ناراحت بودم، و همه فکر و ذهنم اضافه وزنم بود که الان خوشبختانه بهتر شدم و خیلی توجه ام کمتر شده
به امید روزی که به وزن دلخواهم برسم.
اشکر
⚘فایل دهم اپدیت لاغری با جراحی ذهن
درود و مهر امین جعفری عزیز و بانو نجمه خیری عزیزم
فایل را در کنار سواحل زیبای دریای گیلان شنیدم
چقدر در دلم گریه کردم برای تمام روزهایی که آنقدر از بچگی نادیده گرفته شدم که آموختم باید خودم را نبینم
چقدر نتوانستم عادی ترین خواسته و حرفم را اعلام کنم به اشخاصی که بوجود آورنده من بودند(پدر و مادر) چقدر نتوانستم با علایقم و استعداد خودم رشد کنم چقدر نتوانستم بخندم از ترس در خانه ما خندیدن قدغن بود چقدر نتوانستم با خیال راحت سر سفره بنشینم و غذا بخورم از ترس طعنه و کنایه ها و صدای بلند پدر و اخم و پرخاشگری اش
چقدر یواشکی رقصیدم یواشکی آواز خواندم یواشکی موسیقی شنیدم یواشکی قصه خواندم یواشکی نقاشی کردم یولشکی شعر نوشتم و بعدش کتک خوردم
چقدر گوشه اتاقم برای اینکه دیده نشوم و مورد خشم قرار نگیرم ساعت ها کز کردم
چقدددددر کشته شدم چقددددر از کدامشان بگویم
چقدر با نمره ۱۸ و ۱۹ خوشحالی کردم و بعد نزد پدرم هتاکی شدم که چرا ۲۰ نگرفتی و…و..و…
وااای چقدر محکوم شدم که خودم نباشم
آنقدر که وقتی به جوانی رسیدم احساس می کردم عرضه هیچ کاری را ندارم و از همه چیز می ترسیدم
اما همیشه توانی در وجودم بود که می گفت ادامه بده حتما موفق می شوی این صدا خیلی دور بود و پنهان اما قطعا صدای شیدای واقعی وجودم بود
شما امین جعفری عزیز امروز به کجاها که مرا نبردید
حالا نمیدانم این احوال دگرگون شده ام را چه کنم؟؟😔
حالا می فهمم چرا تا ۴ سال پیش که با قوانین آشنا نبودم چرا فقط و فقط رنج و اندوه را تجربه کردم اصلا خود واقعی ام نبودم
همه چیز من قربانی و گم شده بود تمام تلاشهایم بی نتیجه بود در همه جای رندگی ناموفق و سر آخر تا پای خودکشی رفتم عجز و ناتوانی و به التماس افتادم و تغییر را درخواست کردم …
پس من حق دارم که می گویم در زندگی من معجزه شده من خودم را شناختم با شما و هپی فت توانایی هایم از زیر غبار سیاهی و اندوه بیرون آمدند و شکل خود واقعی ام گرد و خاکش تکید و…این شد که من کم کم آرامش را احساس کردم و هر روز خوشحال تر از روز قبل سپری کردم
خوشحالم که تولد دوباره ام را با هپی فت جشن می گیرم و در احساس فوق العاده ارزشمندی و لیاقت آنطور که سزاوار شیداست زندگی می کنم…
واما تمرینی که خواستید من بارها غذا نپخته ام و ب روی تختم یله داده ام و وقتی از من پرسیدند چه جیزی بخوریم گفتم این شما و این طرح من و این یخچال و آشپزخانه ..
و هیچ وقت هیچ وقت حتی یکبار هم همسرم و فرزندانم نگفتند چرا غذا آماده نیست چرا نپختی چرا…چرا…چرا…
خودم جلوتر اعلام کردم که امروز حوصله آشپزخانه و …ندارم و دلم نمیخواهد کار خانه کنم
من این اتفاق را که به عنوان تمرین خواستید بارها تجربه کردم
و همیشه همسرم با احترام گفت چاکرتم هستم پس ما یک نیمرو می زنیم😍😎
هر جه در منزل پدر قربانی شدم
در منزل همسر آزاد بودم که خودم باشم
اما چون خود واقعی ام بارها کشته شده بود من اصلا بلد نبودم خودم باشم و خودم بیشتر از دوران کودکی ام خودم را می کشتم …چقدر متاسفم
یاد پرنده زندانی افتادم که وقتی آزادش کردند معلوم نبود پرواز کردن را از یاد برده یا از ترس نمی تواند بپرد…
خوب حالا هر چه بود گذشت در قشنگ ترین نقطه زندگی با شیدای واقعی بهترین لحظات را تجربه می کنم با یاری آگاهی برتر و بودنم در مسیر هپی فت
و به خود قدرتمند و لایقم بارها افتخار می کنم که از دل آنهمه رنج طرب ساختم
خدایا شکرت شکرت شکرت
دست مریزاد امین جعفری عزیز و شکر برای وجود ارزشمندتان⚘🙏🦋
✅ من شیداااای ۶۵ کیلویی هستم و دیگر هیییییچ💪🥰😍
سلاااام شیدا جان جسور و بی باک و ارزشمند
تبریک میگم که با جسارت و شجاعت تمام ، ارزشمندی خود را به جهان هستی ثابت کردید که قطعا دستاوردهای بزرگی هم نصیبتان خواهد شد.
متن زیبایتان پر بود از حرف های یک زن قدرتمند که با فراز و نشیب های بسیاری همچنان در مسیر رسیدن به قله ی خواسته هایش در حرکت هست.سپاسگزارم شیدای قدرتمند
من مجرد هستم هیچوقت ازدواج نکردم همیشه از روی عادت غذا میخوردم من همیشه وقتی شبها گرسنه نبودم دلم نمیخواست شام بخورم همش بهم میگفتن که حذف وعده شام خطرناک است من گوش نمیکردم از روی عادت غذا میخوردم وبرای خودم غذا درست میکردم
یا مثلا پدرم بهم میگفت باید غذاهای سالم وآب پز بخوری وکربوهیدرات نخوری من بیشتر غذا میخوردمیا پدرم میگفت باید درکلاسهای موسیقی شرکت برای اینکه رضایتش رو بدست بیارم میرفتم بدون علاقه کلاسهای موسیقی ثبت نام میکردم یا پدرم بهم میگفت برای ارشد باید درس بخوانی تا ازت راضی باشم یا راضی ازت دنیا برم کتاب خریدم ولی یک صفحه اش نخوندم چون علاقه به درس خوندن ندارم
الان خوشحالم که سال ۷۸ پدرومادرم از هم جدا شدن وپدرم کمتر توی زندگیم دخالت میکنه واعصابم آرومتر هست خوشحالم که رابطه ام رو باهاش کم کردم
باسلامودرود به استاد عزیز و خانم خیری عزیز دل من تا بچه ها کوچک بودند همه کاری براشون می کردم حتی براشون لقمه می گرفتم چای را هم میزدم مو میدادم دستشون میگفتم نباید بدونه صبحانه از خانه بیرون بروید حتی برا شوهرم هم همه چی اماده میکردم جورابش گوشی کلیدش باید میدادی دستش مگرنه یادش میرفت ببرد ولی حالا دیگه دخترا شوهر کردند رفتند ومن دیگر این کارها را نمیکنم میز صبحانه را ننیچینم اماده کنم فقط چای را درست میکنم میگم بر خودت هر چه دوست داری بردار بخور در هفته دوبار غذا درست نمیکنم یا تخو و گوجه درست میکنم یا میگم برو سر یخچال ارده شیره ویا ماست وخیار هر اندازه که میخای بردار بخور حرفی نمیزند به نفع مردها هست که غذا نپزیم ارزون تر براشون در میاد شوهر من همه چی دوست دارد وحرفی نمیزند من قبلن خیلی به خودم بی احترامی میکردم وخودم دوست نداشتم صبها خیلی خابم میامد ولی مجبوری بلند میشدم صبحانه اماده میکردم ولی سه ماه تو هپی فت هستن دیگه این کارها را ننیکنم وخیلی به خودم احترام میگذارن وخودم را دوست دارم ممنون از استاد عزیز وخانم خیری عزیز دل که مارا راهننای کردید تا ما با خودمون اشتی کنیم و خودمون را بشناسیم
سلام براقای جعفری ودوستان عزیز**تمرین جلسه۱۰ لاغری ذهن باهپی فت***منم یه دهه۶۰هستم مادهه ۶۰هاخیلی توسرخورمظلوم بودیم بچهای الان شجاعتشون ببشترازما هه۶۰ هاست راحترحرفشونومیرنن مابخاطرتاییدشدن وترس ارخودواقعیمون گذشتیم که مبادایوقت اطرافیان ازماناراحت بشن حدودیکسال پیش ازطریق خودهمسرم بایه برنامه ی آشناشدم که یکساله دارم روخودم کارمیکنم وتغییراتی هم درخودم وزندگیم دیدم اماوقتی باهپی فت آشناشدم این برنامه مناکالبدشکافی کرددقیقترمنا تووجود خودم بردومیبره چون هنوز اول راهم ویه چیزهای برام روشن شده.خداراشکرهمسرم ادم بادرک شعوری هست هروقت که حال وحوصله ندارم برای کارهای خونه وآشپزی منادرک میکنه وکنارم هست یوقتای صبح من هنوزخوابیدم میبینم توآشپزخونه صدامیادمیگم چکارمیکنی میگه دارم براناهارآبگوشت میزارم یایوقتای شب میگه شام نزار شام بریم بیرون ازبابت همسرم مشکلی ندارم ازوقتی واردبرنامه شدم باآموزشهای شماوتمریناتی که انجام میدمیادگرفتم براخودم ارزش قائل بشم براخودم کادومیخرم .کاری که میلم نباشه راحت میگم دوست ندارم انجام بدم .نه گفتن یادگرفتم تاهم احترام بخودم گذاشته باشم هم دیگران حدمرز خودشونو بشناسن .اما درمورد اینکه بزاریم بچهامون خودواقعیشون باشن مثل خودمون نشن .من همیشه جلوی کارهایکه دخترم میخاست تجربه کنه راگرفتم بخاطرترسهام اما اوباز تلاش خودش میکرد که به مابفهمونه ما داریم تواین زمینه ازتربیت اشتباه میکنیم وداریم جلورشدش رامیگیریم حتی تایکساعت پیش سریه قضیه بادخترم بحث میکردم که نبایداینکاربکنی وقتی ویس شمارابرای بارسوم گوش کردم پیامی ازحرفای شماگرفتم که دست ازبحث کردن بادخترم برداشتم و گفتم اگرصلاحت را تواینکارمیبینی وبخودت اطمینان داری آزادی که انجامش بدی.من متوجه شدم کاری که والدین بامن کردن من دارم بادخترم میکنم ازمن چی ساخته شدیه قربانی یه جسمی که اینو اون هرطرف که بخان میچرخوندن یه من دروغین .نمیخام ازاین به بعددخترم مثل خودم باشه آقای جعفری ازآموزشهای بینظیرتون خیلی سپاس گزارم که باعث شدیدما بهترخودمون ونقصهامون رابشناسیم واصلاح کنیم تاهم رشدکنیم هم به آرامش برسیم هزاران بارازتون تشکرمیکنم 😊😊😊
سپاسگزارم خانم ریحانه ی عزیز
امیدورام که همگی ما روز به روز آگاه تر و خردمندانه تر زندگی کنیم و دنیا رو به جای بهتری برای خودمون رو دیگران تبدیل کنیم.
مرحبا به شما که در حال تغییر عادت های خودتون هستید و به خودتون احترام می گذارید.
با سلام خدمت استاد عزیزو گرامی و همه دوستان
وقتی به این فایلها گوش میدم تازه متوجه میشم که چقدر در طول زندگی خودمو نادیده گرفتم فقط به خاطر اینکه دیگران بیشتر دوستم داشته باشند غافل از اینکه خیلی زود این محبتهای من وظیفه شد و برعکس باعث شد که در چشم خودم و دیگران بی ارزش باشم
در مورد تمرین باید بگم چون من کارمند هستم و گاهی پیش میاد که غذا درست نکنم برخورد خیلی بدی باهام نشد ولی من متوجه شدم که ممکنه که اعضای خانواده به روی من نیاوردن که چرا غذا نپختم ولی این به دلیل این نبود که به من حق بدن که وظیفه من نیست بلکه به این علت بود که انگار میخواستن از اشتباه من بگذرند و گذشت کنند و با رفتارشون به من فهموندن که اگر چه به وظیفه ات عمل نکردی ولی ما گذشت میکنیم در صورتیکه باید به این درک برسند که اگر من روزی غذا درست نکردم اشتباهی از جانب من صورت نگرفته
و باید قدر دان باشند برای روزهایی که غذا براشون درست میکنم
با سلام خدمت شما
واقعا باید از بچگی به دختران و پسرانمان بیاموزیم که چطور رفتار کنند و فکر نکنند که وظیفه برای طرف مقابل هست و اینکه مادران و پدران باید بیاموزند که من واقعی فرزندانشون رو نکشند .متاسفانه اکثر مردان فکر میکنند که مالک همسرشون هستند و باید بعد از ازدواج کاملا همسرشون بر طبق نطر اونا رفتار کنه و مدام در حال تغییر و اصلاح همسرشون هستند و نمیگدارند که همسرشون طبق نطر خودش یا همون من واقعی خودش زندگی کنه و این مدل همسران همیشه پر توقع هستند و خودشون رو داناتر و برتر میدونن و این بخاطر تربیتی هست که شدند و این رفتار باعث دور شدن از همسرشون و افسرده شدن اون میشه .به امید روزی که بگذاریم همه خودشون باشن و خود واقعی خودشون رو زندگی کنند و باعث نشن مجبور باشی من دروغین خودتو زندگی کنی.
سلام😊
من کلا هر وقت حال نداشته باشم کار نمیکنم نه غذا نه کارای خونه،خوشبختانه شوهر خوبی دارم مثل بعضی شوهرا گیر نمیده وای دوستم میگف من اگه یه وقتی غذا درست نکنم یا دیرتر حاظر بشه بم میگه چکا میکردی از صب 😡
کلا از اون دسته ادمای پرو هستم خیلی به خودم اهمیت میدم 🤣🤣
خیلی مهربونم همرو دوس دارم تا جایی که بتونم هرکاری از دستم بربیاد برای همه انجام میدم ولی خودمو از همه بیشتر دوس دارم ،ادما تا خودشونو دوس نداشته باشن نمیتونن بقیه رو دوس داشته باشن این شعاره منه و چندین ساله که همرو نصیحت میکنم
هیچوقت بخاطر دیگران حالا میخاد پدر مادر باشه یا بچه و شوهر یا خواهر برادر و بقیه ،کارایی که دوس داشتمو کنسل نکردم،فکر کنم دیگه زیادی به خودم احترام میزارم 🤣🤣🤣🤣
سلام خانم شمس عزیز
تمرین انجام دادن شما نشانه تعهد شماست و این تعهد بسیار به شما کمک میکنه که به اهدافتون دست پیدا کنید.
موفق باشید
سلام و درود
من خیلی وقته که به این موضوع پی برده بودم و یک روز که بر حسب اتفاق غذا نپخته بودم و جسارت و توهین دخترم را نسبت به خودم تاب نیاوردم تصمیم گرفتم بیشتر مواقع را خیلی عادی و بدون در نظر گرفتن اینکه غذا پختن وظیفه ی من هست حالا با بهانه ها و عناوین مختلف سپری کنم
خوشبختانه همسرم هیچ شکایتی نداره آن معتقده که آلمانیها چون هر کسی موظف هست کارهاش را خودش انجام بده به سیاست گذاری درستی دست پیدا کردند و دلش می خواهد حداقل در خانواده ی چهار نفری مان همین فضا حکم فرما باشه ولی دخترم با توجه به الگوهای نادرستی که در مادر بزرگهاش دیده جاهایی که به نفعش هست از همون الگوها تبعیت می کنه که امیدوارم با اصلاحات جدید یاد بگیره نه تنها وظیفه ی من که وظیفه ی خودش هم نیست که ۱۰۰ درصد اوقات زندگی اش را برای رفع نیازهای دیگران صرف کنه
خیلی عالی ،جامع و پربار بود و حدف دل همه ی ما خانمها
سپاس بی کران
سلام امین عزیز و بانو نجمعه
تمرین ۱۰
خیلی زهنم باز کرد ممنونم ..کمی یاد گرفتم با پسرام چطور رفتار کنم ..کمی آرام شدم فهمیدم کارهای پسرام بپزیرم یاد گرفتم سر سفره غذا غر نزنم یاد گرفتم اگر پسرم تو بشقاب جدا غذا می خواد غر نزنم بپزیرم که این حق اش و آرام شدم یاد گرفتم که اگر پسرم دوست نداره بر جای تهدید و غر نزنم و همین من آرام کرد ..خدارو شکر میکنم که فهمیدم
من تا حالا خیلی موقع ها غذا نپختم اونموقع که همسر خدا بیامرزم بود اگه میگفتم که حوصله ندارم خودش میرفت یه غذای آماده میکرد و همه چی آماده میکرد..ولی پسر بزرگم اصلا پزیرش این نداره که غذا نباشه و یا آماده نباشه این مدت که مریض شدم فهمید که باید بعضی موقع باید خودش کارهای که همگانی انجام بده …..
گاهی که مادرم نبود من غذا درست میکردم برای سرکار برادرم و خواهر زادم ..یک روز این کارو نکردم و غذا درست نکردم فرداش که برادرم من دید بهم گفت که چرا نهار نزاشتی برای من ..گفتم خسته بودم .گفت اگر نمی پزی بگو تکلیف مون بدونیم من گفتم اصلا مگه وظیفه من که برای شما غذا درست کنم من هیچ وظیفه ندارم ..دیگه برای سرکار شما غذا درست نمیکنم .یک ماه از این موضوع میگزره ولی هرز گاهی باز برادرم یادش میاد و همش میگه من حرف خودم تکرار نمیکنم
ولی درکل خیلی جاها کارهای کردم بنابر ناآگاهی هام که باعث شده دیگران از من توقع زیادی داشته باشن باعث شده خودم قربانی بدونم و فکر کنن من همیشه طبق میل اونا باشم
من وقتی حوصله ندارم کار انجام نمیدم ولی همین کارم باعث میشه اطرافیان همش غر بزنن و مصقره کنن من از رفتار اونها ناراحت میشم و توقع ندارم که غر بزنن چون من میگم آدم گاهی بی حوصله و خستس…برام سوال که چرا اونا نمی فهمن
مریم گلی ۶۵ کیلوی
سلام به استاد بزرگوار و خانم خیری گلم و دوستان همراه
تمرین جلسه دهم…با گوش دادن به جلسه دهم متوجه شدم که من چقدر خودم و خواسته هام رو فدای اطرافیان کردم…..خودم رو ندید گرفتم و دربست در خدمت بقیه بودم ….واقعا هرچقدر ما برای خودمون ارزش و احترام قائل باشیم همون قدر احترام رو هم از دیگران دریافت میکنیم…..متاسفانه اینارو توی خانواده بهمون یاد ندادن…..
در مورد انجام تمرین باید بگم که گاهی که بی حوصله هستم غذا درست نمیکنم و مشکل خاصی توی خونه پیش نمیاد هرکس یه غذای حاضری که خودش دوست داره آماده میکنه …..
همسرم که از آشپزی معافه چون هیچی بلد نیست اما دخترم و پسرم گاهی برای همه خانواده غذای حاضری آماده میکنن……اگر ازشون در کار خونه کمک بخوام حتما برام انجام میدن..
سپاسگزارم برای زحمات بیدریغ شما….
با سلام و درود خدمت استاد گرامی و نجمه جان عزیز
بسیار از شما سپاسگزام هم به خاطر این جلسه فوقالعاده و هم به خاطر گارگاه هایی که قرار هست برامون بگذارید ..بی صبرانه منتظر هستم چون مشتاق تغییر و رسیدن به خود واقعیم هستم..
متاسفانه خیلی وقتها برای اینکه دیگران رو از خودم راضی نگه دارم خود واقعیم نیستم و این خیلی ناراحتم میکنه و از من انرژی میگیره.. اما خوشبختانه در مورد کارهای منزل و غذا درست کردن وقتی خیلی خسته هستم یا کسالت دارم… از همسر و بچه ها کمک میگیرم و یا کاملا به عهده اونها میگذارم.. گاهی با غذای بیرون و یا املت و نیمرو اون وعده رو میگذرونیم و خانواده هم کلی از همون غذا تعریف میکنند و نق نمیزنند.. شاید یکی از علتهاش لاغر اورجینال بودن همسرم باشه..
خوشبختانه همسر و فرزندانم به من و وقتی که متعلق به من هست احترام میگذارند و من هم به اندازه برای خودم وقت میگذارم .. اما باید در مورد بالا بردن عزت نفس خیلی بیشتر روی خودم کار کنم… امیدوارم با کارگاه های مفید شما بتونم به من واقعیم نزدیکتر بشم
با سپاس فراوان.. مهستی خوش اندام و متناسب
سلام براستادگرامی، خانم خیری ودوستان همراه
من درکارهای خانه تاحدی ازادهسنم ولی چون مدتهاست که بار مسوولیت همه را به دوش می کشم، گاهی اوقات موردبازخواست قرارمی گیرم ولی باشناخت خودواقعی ام، الان خیلی بهترشده ام و برای انجام کارهایم اول نظرخودم را می پرسم که ایااین خواسته قلبی من است یاازروی اجباروظیفه؟ سپس تصمیم به انجام دادن یاندادن آن کارمی گیرم وحالم خوب می شود.درموردتهیه غذابرای همسرو فرزندان هم این قضیه صدق می کند. اگرحالم خوب نباشد، ازهمسرودخترم کمک می گیرم. سپاس ازاستادعزیزباراهنمایی های ارزشمندشان.
سلام نرگس عزیز
بسیار عالی بود این سوالی که از خودتون میپرسید در مواقعی که قراره کاری انجام بدید یک تمرین فوق العاده بود برای شناخت خود واقعی مان.
درود بر شما ، سپاسگزارم .
سلام امروز بعد از نوزده سال از زندگی مشترک تصمیم گرفتم غذا نپزم وبازخورد اطرافیان رو درسایت بنویسم اول از حال خودم که انگار جنایت بزرگی درحال رخ دادن هست واز سه روز قبل نقشه میکشیدم امروز که همسرم برای خرید صندلی میخواست بازاربره بی مقدمه گفتم منم ببر ونزدیک ظهر که برمیگشتیم همسرم گفت چقدر گرسنه ام نهار چیداریم من هم باحالتی متعجب گفتم وای اصلا ازنهار یادم شده خندید وگفت حتما گوشه ذهنت فکر کردی که اومدی گفتم نه وبا خنده گفت یه چیزی میخوریم ولی با ورودم به منزل پسرم سراسیمه امد وگفت مامان نهار چی داریم من تا الان کلاس بودم میبینم گاز هیچی نیست گفتم مامان یادم شده پسرم ناراحت شد وگفت مگر میشه زن خانه کارش یادش نباشه وناراحت رفت تواتاق ومن املت پختم متوجه شدم پختن غذا برا پسرم جز وظایف من هست
سلام زهرا جان عزیز
اینکه با جسارت و شجاعت تمرین رو انجام دادین و حداقل اینکه متوجه شدین توقعات همسر و فرزندان از شما چیست ، خیلی عالی بود.
سپاسگزارم
باسلام خدمت استاد عزیز ودوستان همراه درمورد تمرین امروز خواستم بگم منتا قبل از آشنایی با گروه هپی فت یه وقتایی که حس نداشتم غذا نمیپختم ویا اصلا ظرفم نمیشستم وبا جارو وگرد گیری واین رو جا انداخته بودم توی زندگیم که یه وقتایی حال ندارم دوست ندارم این کارهارو انجام بدم وبرای همین همسر وبچه هامم عادت دادم وخداروشکر همسرم خیلی پایه وکمکم هست ومیبینه غذا نداریم خودشون چیزی میپزن ومیخورن البته به وقتای نه همیشه ودخترمم که ازدواج کرده بهم میگفت مامان لازمه یه وقتایی کار نکنی که به چشم بیاد اگر زن نباشه وکمکش نباشه زندگی مختل میشه ومنم یه وقتایی بیخیال کار خونه میشدم وهمرو به این روش عادت دادم بازم میگه نه همیشه فقط روزایی که واقعا حسش رو ندارم واینکه خیلی خوبه آدم به خودش احترام بزاره تا اطرافیانم این موضوع رابفهمن وبهت احترام بگذارندممنون
با سلام خدمت استاد گرامی وخانم خیری عزیز
در مورد تمرین جلسه 10
من در موردی که فرمودید مشکلی ندارم و خود واقعی ام هستم مواقعی پیش آمده که من حال نداشتم غذا درست کنم و همسرم چون به شدت یک لاغر اورجینال هستند و اصلا در بند غذا ها نیستند هیچ شکایتی نداشتند و حتی چیزی نخوردند و بچه هام اگر غذایی من درست نکنم خودشون از داخل یخچال برمیدارند و میخورند و هیچ موقع شکایتی نکردند در مورد تمیز کردن خانه هم پیش آمده که دوست نداشتم اون موقع تمیز کنم و این کار را انجام ندادم و هیچ موقع همسرم شکایت نکردن و اگرم بخواهم تمیز کاری خونه رو انجام بدم همیشه با همکاری فرزندانم انجام دادم و خیلی کم پیش آمده که به تنهایی این کار را انجام بدم. استاد عزیز من خیلی وقت ها منتظر این ننشستم که همسرم برایم کادو و گل بخرد خودم برای خودم کادو روز زن یا کادو تولد خریدم خیلی وقت ها برای خودم گرون ترین گل ها رو خریدم و بخودم تقدیم کردم و گاهی اوقات دوست داشتم به سفر برم و همسرم نمیخواستند بیایند یا نمیتوانستند که بیایند و من اون سفر رو به تنهایی یا بافرزندانم رفتم ولی همیشه خودم رو بابت این کار هایی که میکردم سرزنش میکردم چون از طرف خانواده های هر دوطرف دچار سرزنش میشدم و متهم به این که من زن خوبی نیستم همسر خوبی نیستم و اصلا همسرداری بلد نیستم و کلا از خودم ناامید بودم. استاد حقیقتا من جدیدا داشتم روی خودم کار میکردم که دیگه از مواردی که با گفتم رو دیگه انجام ندم و شروع کنم به سرویس دادن
و خدا روشکر با گوش دادن این جلسه متوجه شدم که کار من بد نبوده بلکه من میخواستم فقط خودم باشم و دیگه اینکه فهمیدم اگر الان در زندگی ام مشکل دارم علت این است مدام در حال تغییر همسرم بودم .
سلام مهیا جان عزیز
بسیار هم عالی اینکه همسرتون لاغر اورجینال هستن یک امتیاز مثبت برای خانه ی شماست که بچه ها فکر و ذهنشون غذا خوردن نیست و تمرکز از روی غذا برداشته میشود و یک خانواده کاملا متناسب خواهید داشت .
چقدر این احترام گذاشتن به خودتون کادو خریدن و گل خریدن زیبا و قابل تحسین است .لذت بردم عزیزم عالی بود .
سلام جناب استاد و خانم خیری عزیز
امیدوارم حال دلتون خوب باشه همین طور که دارید حال دل ما رو خوب میکنید
تمرین جلسه دهم ، من صحبت های استاد رو آخر شب ها که خونه آرومه گوش میدم نه یک بار بلکه چندین و چند بار…برای من پیش اومده که حالم خوش نباشه و نخوام یا نتونم غذا درست کنم که البته همسرم و بچه هام اعتراضی نداشتند معمولا همسرم از بیرون غذا تهیه میکنه یا دخترم آشپزی میکنه که البته توی ۲۸ سال زندگی مشترک شاید به اندازه تعداد انگشتان دست اتفاق افتاده باشه… البته این مشکل من نیست .من وقتی صحبتهای استاد رو گوش کردم( جلسه دهم )شخصیت و سر گذشت من بسیار بسیار شبیه اون خانمی بود که پیش استاد اومده بود مشاوره….در واقع خود واقعی من از کودکی و نوجوانی شروع به از بین رفتن کرده بود یا بهتر بگم ذره ذره محو و کم رنگش کردند… تقریبا به همون دلایل که اون خانم می گفتند ناخودآگاه در سن کم به خواستگار سمجی که داشتم جواب مثبت دادم با اختلاف سنی زیاد و اختلاف فرهنگی زیاد به چند دلیل… اول همشهری بودن و سماجت و جسارتش و این که انسان بسیار زحمتکشی بود و سالم زندگی کرده بود …. در زندگی متاهلی خود واقعی ایم نه تنها کمرنگ تر شد در واقع نیست و نابود شد … تمام تلاشم فقط وفقط سرویس دادن به همسرم و بچه هام و راضی نگه داشتن اونا بود… هیچ وقت هیچ کاری برای پیشرفت خودم نکردم نه مادی و نه معنوی …(هیچ چیز برای خودم نخواستم به معنای واقعی کلمه )عزت نفس برای خودم قائل نشدم اصلا و ابدا …تا این که بچه هام بزرگ شدند و من تازه دیشب متوجه شدم داشتم اشتباه خانوادم رو تکرار میکردم در مورد بچه هام …خدای من ….من ناخواسته و کم کم داشتم خود واقعی بچههام رو ازشون دور میکردم …. انگار توی یه دور باطل افتاده باشم که خدا رو شکر با حرفهای استاد در جلسه دهم تلنگر خوردم …. خدایا شکرت که من رو هدایت کردی و من رو هدایت میکنی تا مسیر زندگیم رو تغییر بدم …من بدون خواست و اراده خودم هپی فت رو پیدا کردم خدا شما رو سر راه من قرار داد… الویت من لاغری بود اما من الان احساس میکنم به لطف خدای مهربانم تمام زندگیم متناسب میشه همراه باتناسب اندام …. دوستتون دارم
سلام معصومه عزیز
درود بر شما که متوجه شدید چقدر ناآگاهانه ممکنه خود واقعی بچه هایمان را از بین ببریم خیلی خیلی باید هوشیار باشیم تا به قول شما نسل در نسل در یک دور باطل نیافتیم
عالی بود سپاسگزارم .
باسلام
درموردتمرین جلسه دهم
امروز عصر وقتی شوهرم ازسرکار به خونه برگشتند گفتم براصبحانه خرید کنید لطفا، ی نگاه معناداری به من کردند که تا ته ماجرارو خوندم😀 اما بازم مقاومت کردم ورو خواسته ام موندم چون اصلا حس ازخونه بیرون رفتن وخرید کردن رو نداشتم من که عاشق خرید بودم من واقعیم امروز علاقه ای به انجامش نداشت ومنم پافشاری کردم 😍وجناب همسر خودشون رفتند براخرید ومنم شادمان 😍😍😍😍
درود بر شما زهرا جان قدرتمند
سلام ب اقای جعفری ودوستان پر قدرت هپی فت درمورد تمرین فایل ده بگم من گاهی اوقات از این کارها انجام میدم حال یا شرایط جسمی خوبی ندارم یا حال روحیم خوب نیست یا کارهای دیگم زیاد وشرایط ندارم غذا بپزم همسر همیشه میگه برم چی بخرم مشکلی نداره ولی بر عکس حالا پسرم همیشه به باباش میگه باز زن ذلیل شودی چرا بامامان دعوا نمیکنی غذابپزه 😁من حالا همیشه باید سه وعد غذابه موقع ودر یک زمان معین باشه پسرم این طور گفتن یعنی عصبانی میشم 😡بعد ب خودم میگم خوبه من از این زنا نیستم دایمن خودم با یک کارهای دیگه مشغول کنم خانه دار برام مهم تر حالا دیشب دقیقن شام نذاشتم حوصله نداشتم با گوش کردن فایل استاد گفتم بزار امشب تمرین انجام بدم 😂 ب همسرم گفتم من نمییتونم شام بپزم گفت چی بخرم گفتم برو پیتزا بخر نگو همسر خان یا جان رفته خونه مادرش یادش رفته من هم تا دوازده منتظر پیتزا ولی دست خالی بود میگفت باور کن یادم رفت بهش گفتم من نمیدونم من گرسنه هستم مثل بچه ها بهم گفتم دیگه نمیتونم برم بیرون دیر وقته خودش رفت دوتا نیمرو زد همه چیز هم خودش آماده کرد با هم خوردیم واینکه تمام مشکلات الان ما بر میگرده ب دوران بچگی مخصوصن ما دهه شصتی ک فقط بله قربان گفتیم با ن گفتن مشکل داشتیم ب خاطر ترس بود بیشتر عشق نبود ب خاطر دل خودمون نبود کار انجام میدادیم و چه قد تو خاف توتنهایی گریه کردیم وبا شناخت خودم تغیبر مون اطرافیان دیگه با ما راحت نیستن واین تغییرهم دوست ندارن وچند بار من شنیدم ک میگن خودخواه هستن اویل از این تغییر می ترسیدم ولی الان خیلی کم این ترس من رقیه ۵۹ کیلو هستم خدارا شاکرم به این وزن رسیدم با وجود استاد ونجمه عزیر از خدا بهترینها را براشون میخوام🙏🙏🙏🙏
سلام رقیه جان عزیز
انجام تمرین شماره ۱۰ بسیار عالی بود .و دقیقا موافقم با شما تمام رفتارهای ناخودآگاه مان ریشه در کودکی مان دارند ولی ما اینجاییم تا با قدرت و آگاهانه تغییر کنیم و به سمت خواسته هایمان حرکت کنیم.
سلام و عرض احترام و ادب خدمت استاد بزرگوار
استاد به خاطر کارگاه عزت نفس و اعتماد به نفس که برامون در نظر گرفتین بی نهایت سپاسگزارم و بی صبرانه منتطر صحبتهای ناب شما هستم …
چون میدونم و یعنی فهمیدم تا زمانیکه عزت نفس از دست رفته رو بازسازی نکنیم ما هیچوقت نه به تناسب اندام ، نه به ثروت و خوشبختی و نه به بعد روحانی و کلا به خوشبختی مطلق و ماندگار نخواهیم رسید شاید برسیم ولی زود از دستشون میدیم …
قبل از رسیدن به ارزوهامون باید شخصیت اون ارزوها رو بدست بیارم تا زمانیکه شخصیت ما تغییر نکنه ما شخصیت جدیدی رو نمیتوانیم ایجاد کنیم
باید تسلیم بشیم و مسئولیت شخصیت قبلی که یه شخصیت چاق بوده رو بپدیریم قبول کنیم که این شخصیت جز ناامیدی و بی احترامی به خود و ایجاد یه فیزیک بی ریخت و ووو های زیادی که همه امون در موردش نوشتیم چیز دیگری را به ما نداده پس این شخصیت را از وجودمون خارج میکنیم ….
استاد در مورد تمرین جلسه دهم …
اینکه ما به خودمان بی احترامی کردیم رو اینجوری خدمتتون عرض کنم که این ما هستیم که تعیین میکنیم دیگران چگونه با ما رفتار کنن مقصر افراد بیرونی ما نیستن واقعیتش من اگر یه روز نهار درست نمیکردم البته الان که روی خودم کار کردم خیلی بهتر شدم
قبل از اینکه همسرم یا فرزندانم بخواهند ازمن انتقاد کنند و یا اعتراض کنن من خودم خودمو محاکمه میکردم و یه عذاب وجدان دروعین گریبانگیرم میشد و در بیرون بازتابشو شدیدا تجربه میکردم …
من خیلی از بی احترامی بدم میومد همیشه بیشتر بحثهایی که با همسرم و اطرافیانم داشتم این بود که من مگه نوکر حلقه به گوش شمام که هرجوری دوست دارین باهام رفتار میکنیم چرا به من احترام قائل نیستین یعنی بیشترین خشم و عصبانیتم فقط حول و هوش این یه مورد بود .. یه روز صادقانه با خودم نشستم و نوشتم با خودم گفتم چرا داری زور میگی خوب اونا بلد نیستن اون احترامو به تو بزارن، تو خودت به خودت احترام بزار اونام یاد بگیرین و این تلنگری عجیب بهم زد الان وضعیتم نسبت به قبل خیلی عالیی شده …
استاد من واقعا بیمار بودم یعنی اگه یکی یه کاری برام انجام میداد باور کنید عذاب وجدان میگرفتم انقد ازش تشکر میکردم و باید به هر نحوه ای که شده باید جبران میکردم یعنی الان میفهمم که چون من از درون خودمو لایق اون محبت نمیدونستم یه کار کوچیک بیرونی رو هم احساس میکردم دیگه خیلی خیلی زیاده برا منیکه این همه کوچیک هستم …
کسی ازم تعریف میکرد سرخ میشدم و اگه یکم ادامه میداد حرفشو فوری قطع میکردم که ادامه نده داری اغراق میکنی … اینا از نبود عزت نفس بود …
تقریبا ۵۰ درصد ازادیمو بدست اوردم و من لایق عشق و محبت و ثروت هستم طبیعیه همه بهم احترام بزارن چون من واقعا متفاوتم چون واقعا از پنجره ای به زندگی نگاه میکنم که فقط شاید کمتر از سه درصد از افراد جامعه دارن از اون پنجره نگاه میکنن …
استاد ما افراد فوق العاده ماهر و زیرکی هستیم میدونید چرا 😄
چونکه در مقابل اینهمه فراوانی خدا اومدیم از بین این همه فروانی چاقی رو در جا انتخاب کردیم و بی پولی و فقر و بیماری و تمام چیزهایی که ازشون خیلی کم بوده رو پیدا کردیم و انتخابشون کردیم و زندگیشون کردیم 😳😁🙈
من به این نتیجه رسیدم پولدار بودن و متناسب بودن و خوشبخت بودن و زندگی لاکچری توهم نیست اتفاقا چاقی و فقر و در مشکلات شناور بودن توهم بوده و خودم خبر نداشتم
ما خالقیم و ما قدرت افرینش داریم ما خلق میکنیم قبول چیزهایی که با توجهمون خلقشون کردیم خراب بودن و به دردمون نخوردن بقول شما بقیه زندگیمونو اونجوریکه لایقش هستیم اونجوریکه دوسش داریم خلق کنیم ….
ما باور جدیدی لارم نیست بسازیم باورهایی رو که قبلا برامون ساختن رو کافیه بی اعتبار کنیم اونا بی اعتبار بشن دیگه ذهنیتها رو گوش نکنیم و یواش یواش زندگیمون تغییر میکنه …
باور کنید ما به ذهنیتهایمان بیشتر از خدا ایمان و باور داریم …
اگه به خدا ایمان بیاوریم و بهش اعتماد کنیم .. میسازیم ان زندگی که لایق ماست . زندگی که خدا هم از دیدنش به وجد میاد …
مننونم استاد بی صبرانه منتطر فایلهای بعدی شما هستم 🙏🙏
با سلام خدمت استاد عزیزم
تمرین جلسه دهم از دوره لاغری با جراحی ذهن
من نه در خانه پدری و نه در خانه خودم با همسرم اصلا هیچ کدام از این موارد را نداریم
فقط خودم گهگداری به بچه هاسخت می گیرم که تصمیم گرفتم از الان دیگه نه، بزارم بچگیشون بکنن بزارم من واقعی شونو که هرطور میخوان زندگی کنند که در بزرگسالی دچار مشکل نشوند
اولای ازدواج بله ی کم با همسرم دچار مشکل بودیم در این مورد،*اما با مذاکره و صحبت کردن* جلوتر از اینکه فرزند داشته بشیم مشکل حل شد خداروشکر و الان من به راحتی می تونم بگم که من امروز حس این کار ندارم من امروز حس که این کارو انجام بدم ناهار درست کنم شام درست کنم یا خونه رو مرتب کنم رو ندارم و اونم به راحتی باش کنار میاد
بی نهایت سپاسگزارم از زحمات بی دریغ شما و خدا را شاکرم شاکرم شاکرم که همسر مهربان و پدر مادری فوق مهربان دارم😍😍😍🌹
تمرین جلسه ی دهم : امروز کاری که احساس میکنید تبدیل به وظیفه شده را انجام ندهید و منتظر واکنش های همسرتان باشید )
استاد عزیز در مورد این تمرین که نوعی سنجش عزت نفس خودم و معیار اندازه گیری( توجه به من واقعی خودم ) هست باید بگم اون روزی که بعد از چندین سال بیگاری کشیدن از جسم و روح خودم چه در محیط کار و چه در منزل ، و ذلیل کردن خودم به طوری که هم کار کردن در خارج از منزل رو تبدیل به وظیفه کرده بودم و هم کار کردن در داخل منزل، حتی در اوج درد جسمی و بیماری …. برای اولین بار روزی که با هزارتا ترس و دلهره و ناراحتی ، با قاطعیت تصمیم گرفتم که وارد آموزه های شما بشم ، انگار اولین اولتیماتوم و اولین پرچم اخطار و اعتراضم رو برای همسرم بالا برده باشم ، که البته بعدش شاهد واکنش های منفی زیادی از طرف همسرم شدم ، چون با این کار خودم ، بعد از هفت سال زندگی مشترک و کار کردن های سخت اونم با مسولیت های سنگین در خارج از منزل و همزمان سختی و فشارهای زیادی که با بدن خسته ام ، که خودم ، خودم رو مجبور میکردم که توی خونه متحمل بشم و حتی به دوش کشیدن خرید های منزل… ،که تمام این رفتارها ناشی از آموزش های بد خانواده ام بود ،اونم فقط به خاطر داشتن یک ( باور غلط) که با انجام این کارها نماد یک زن باگذشت و فداکار خواهم بود … خدا رو شکر روزی که اولین بار به صدای (من واقعی) خودم گوش کردم و در آموزه های شما شرکت کردم ، آغازی شد که نشون دادم به همسرم (من هسسسسستم ، منم نیازها و خواسته هایی دارم ، منم میخوام دنیای شخصی خودم رو داشته باشم، منم میخوام نفس بکشم ، میخوام مستقل باشم ، میخوام به خودم و نیازهام توجه کنم ، میخوام حریم خصوصی داشته باشم ) که اون موقع واکنش های منفی ایشون ، غیر مستقیم حاکی از این بود که چرا من مشغول خودم شدم ؟ چرا دنیای مستقل ساختم ، چرا توجه ام به سمت خودم رفته ، چرا دیگه ثانیه هام در خدمت قربانی شدن نیست ؟ اصلا من چه حقی دارم که مال خودم باشم ؟؟؟؟ اون روزها این جملات رو میتونستم غیر مستقیم از واکنش ها و کردارهای ایشون تعبیر کنم ، که البته عامل این واکنش ها هم رفتارهای غلط گذشته ی خودم بود ، و ایشون هیچ گناهی نداشتند ، برای همین این اقدام من غیر قابل باور بود برای ایشون ، اما خدا رو هزاران مرتبه شکر ، در آموزه های شما تا حد زیادی عزت نفس رو آموزش می دیدم ، که تونستم دوام بیارم و اثبات کنم که من تصمیم گرفتم که برای خودم و به عشق خودم زندگی کنم ،پس همچنان به راهم ادامه میدم، اون موقع در مقابل واکنش های منفی ، که دقیقا میدونستم دلیلش چیه ،به کمک آموزه های شما استقامت کردم و انگار همین قدر که تصمیم گرفته بودم که بعد از سالها بی اهمیتی به خودم ، روی آموزش های خودم سرمایه گذاری کنم و برای دنیای شخصی خودم وقت بذارم وبه خودم بها بدم ، ناخودآگاه برکتی افتاد به تمام ابعاد زندگی و برنامه های شخصی خودم ، از لباس پوشیدن ام گرفته تا اشیا منزل و رفتارها ، همه چیز کم کم به میل من در اومدن ، که دیگه پخت و پز نکردن و نظافت نکردن ، در مواقعی که خسته بودم یا مشغول برنامه های شخصی خودم بودم ،تبدیل به امری بدیهی و عادی شد برای همسرم و اون انتظارات بیجایی که از خودم به جا گذاشته بودم هروز کمرنگ تر میشد… و همسرم و سایر خانواده قاطعیت و جدیت و عزت نفس منو باور کردن ، و انگار در مورد خودم به ذهن همسرم القا شد که من دیگه اون زن ، ضعیف النفس ،و همیشه در خدمتی که پنج صبح برای سرکار رفتن بیدار میشد و 12 شب عین یک جسد ، به رختخوابش میرفت ، نیستم … و این رو مدیون آموزه های شما هستم . که در آموزه های شما (باور قربانی بودن) رو تا حد زیادی در من از بین بردید ، و زندگی الان من، بسیار بسیار نسبت به گذشته تغییر کرده و نسبت به احساسات و احوالات و خواسته ها و برنامه های شخصی من ، از طرف همسرم توجه و احترام ویژه ای میشه ، و سپاسگذار خدایی هستم که منو به سمت آموزه های شما هدایت کرد که امروز یاد بگیرم که هرچه بیشتر و بهتر (من واقعی )خودم رو پیدا کنم و آسوده تر و شادتر و پرقدرت تر زندگی کنم و از زنجیر وابستگی ها در هر زمینه ای آزاد و رها باشم و مهمتر از همه یاد گرفتم که چقدر خالق شرایط خودم بودم و هستم.
درود به مژگان عزیز و قدرتمند
بسیار مفید و آموزنده بود عزیزم . خیلی استفاده کردم .
بادرود فراوان خدمت استاد مهربان ونجمه جان دوست داشتنی ودوستای عزیزدل جلسه دهم روباجان دل گوش دادم برام جالب بود که من ازکودکی در خانه پدری جوری بزرگ شدم که خیلی خیلی کم خودغیرواقعی من رشد کرد چون همیشه احترام به هم درمنزل حاکم بود محبت بینهایت مادر وپدر که درسن دوم راهنمایی بدون حضورپدربامحبت مادر وبرادر وخواهر برای منی که ته تغاری بودم پرشد. همین عاملی بود که من واقعی من خیلی ناتوان نباشه خداروشکرمیکنم که عشق ازکودکی درمن جاری بود اگرچه درگذرزمان تندبادهایی وارد زندگی من شدند.بعد ازدواج هم همسرم یاور وهمراه زندگیم شد هزاران بارسپاس .من بارها توخونه پیش اومده که اعلام کردم امروز نمیتونم غذادرست کنم مثلاحاضری میگیرم خداروشکر موردی پیش نیومده البته گاهی پسرم به حرف اومده وغر زده ولی من کارخودمو میکنم 😁من مدتهاست که دارم روخودم کارمیکنم که خودواقعی ام رابیشتربشناسم و به خودم احترام بذارم و خودموبیشتردوست بدارم البته گاهی خودواقعی ام دربرار خواسته فرزند وهمسر عقب نشینی میکنه که باتمرین میشه اون روهم درمان کرد.من هرلحظه تمرین میکنم که خواسته هاموتقاضاکنم وبدنبال حال خوب باشم ممنون ازاموزههای عالیتون .
سلام الهه جان عزیز
بهتون تبریک میگم عزیزم ، در جامعه ایرانی خیلی کم پیش میاد خانواده هایی از نسل های گذشته که به احساسات ، عواطف و خواسته های فرزندشان احترام بگذارند.تبریک به شما با داشتن خانواده ای با بصیرت.
سپاسگزارم عزیزم عالی بود.
با سلام و شب بخیر خدمت استاد گرامی و همراهان هپی فت.
در این خصوص من باید بگم که خداروشکر من از این نظر هیچ مشکلی ندارم، و جایی خودم رو نادیده گرفتم اگر هم جایی خودم رو نادیده گرفتم فقط خودم مقصر هستم و به خاطر کمالگرایی خودم بوده وگرنه اطرافیان من هیچ وقت منو نادیده نگرفتن
خصوصا همسر و فرزندانم. خیلی مواقع که من خودم مثلا حالم خوب نبوده و میخواستم نهار یا شام برای بچه ها درست کنم همسرم مخالف هست و میگه چرا خودت رو اذیت میکنی به استراحتت بپرداز خودم و بچه ها خودمون مثلا نهار درست میکنیم و یا شام و… .خانواده من هیچ وقت کار منزل. و غذا درست کردن رو وظیفه من نمیدونن. 3 تا فرزند دارم 2 دختر و 1 پسر .در همه کارها بهم کمک میکنن خصوصا همسرم و هیچ وقت به من سخت نگرفته .خیلی مواقع من استراحت کردم. بدون اینکه خسته باشم و یا بیمار باشم در حالت عادی و ایشون غذا درست کردن وخیلی خیلی کمک حال من هستند. الان هم که تابستان هست و فرزندانم درسی ندارن کلا نظافت منزل و روزهایی که اداره هستم نهار به عهده شون هست، طوری تربیت شون کردم که حتی پسرم هم مثل من و خواهر هاش توی کارهای منزل کمک میکنه و میدونه کار خونه و منزل وظیفه من و یا خواهر هاش نیست و دقیقا کار ها رو تقسیم کردم .
همسرم همیشه بهم میگه هر روز یک ساعت پیاده روی کن و اینقدر خودت رو اسیر بچه ها نکن و به فکر خودت باش
در خصوص کانون توجه باید خدمت تون بگم که در این مورد تقریبا تا 1 ماه قبل من خیلی به چاقی خودم توجه میکردم و ناراحت بودم، و همه فکر و ذهنم اضافه وزنم بود که الان خوشبختانه بهتر شدم و خیلی توجه ام کمتر شده
به امید روزی که به وزن دلخواهم برسم.
اشکر
⚘فایل دهم اپدیت لاغری با جراحی ذهن
درود و مهر امین جعفری عزیز و بانو نجمه خیری عزیزم
فایل را در کنار سواحل زیبای دریای گیلان شنیدم
چقدر در دلم گریه کردم برای تمام روزهایی که آنقدر از بچگی نادیده گرفته شدم که آموختم باید خودم را نبینم
چقدر نتوانستم عادی ترین خواسته و حرفم را اعلام کنم به اشخاصی که بوجود آورنده من بودند(پدر و مادر) چقدر نتوانستم با علایقم و استعداد خودم رشد کنم چقدر نتوانستم بخندم از ترس در خانه ما خندیدن قدغن بود چقدر نتوانستم با خیال راحت سر سفره بنشینم و غذا بخورم از ترس طعنه و کنایه ها و صدای بلند پدر و اخم و پرخاشگری اش
چقدر یواشکی رقصیدم یواشکی آواز خواندم یواشکی موسیقی شنیدم یواشکی قصه خواندم یواشکی نقاشی کردم یولشکی شعر نوشتم و بعدش کتک خوردم
چقدر گوشه اتاقم برای اینکه دیده نشوم و مورد خشم قرار نگیرم ساعت ها کز کردم
چقدددددر کشته شدم چقددددر از کدامشان بگویم
چقدر با نمره ۱۸ و ۱۹ خوشحالی کردم و بعد نزد پدرم هتاکی شدم که چرا ۲۰ نگرفتی و…و..و…
وااای چقدر محکوم شدم که خودم نباشم
آنقدر که وقتی به جوانی رسیدم احساس می کردم عرضه هیچ کاری را ندارم و از همه چیز می ترسیدم
اما همیشه توانی در وجودم بود که می گفت ادامه بده حتما موفق می شوی این صدا خیلی دور بود و پنهان اما قطعا صدای شیدای واقعی وجودم بود
شما امین جعفری عزیز امروز به کجاها که مرا نبردید
حالا نمیدانم این احوال دگرگون شده ام را چه کنم؟؟😔
حالا می فهمم چرا تا ۴ سال پیش که با قوانین آشنا نبودم چرا فقط و فقط رنج و اندوه را تجربه کردم اصلا خود واقعی ام نبودم
همه چیز من قربانی و گم شده بود تمام تلاشهایم بی نتیجه بود در همه جای رندگی ناموفق و سر آخر تا پای خودکشی رفتم عجز و ناتوانی و به التماس افتادم و تغییر را درخواست کردم …
پس من حق دارم که می گویم در زندگی من معجزه شده من خودم را شناختم با شما و هپی فت توانایی هایم از زیر غبار سیاهی و اندوه بیرون آمدند و شکل خود واقعی ام گرد و خاکش تکید و…این شد که من کم کم آرامش را احساس کردم و هر روز خوشحال تر از روز قبل سپری کردم
خوشحالم که تولد دوباره ام را با هپی فت جشن می گیرم و در احساس فوق العاده ارزشمندی و لیاقت آنطور که سزاوار شیداست زندگی می کنم…
واما تمرینی که خواستید من بارها غذا نپخته ام و ب روی تختم یله داده ام و وقتی از من پرسیدند چه جیزی بخوریم گفتم این شما و این طرح من و این یخچال و آشپزخانه ..
و هیچ وقت هیچ وقت حتی یکبار هم همسرم و فرزندانم نگفتند چرا غذا آماده نیست چرا نپختی چرا…چرا…چرا…
خودم جلوتر اعلام کردم که امروز حوصله آشپزخانه و …ندارم و دلم نمیخواهد کار خانه کنم
من این اتفاق را که به عنوان تمرین خواستید بارها تجربه کردم
و همیشه همسرم با احترام گفت چاکرتم هستم پس ما یک نیمرو می زنیم😍😎
هر جه در منزل پدر قربانی شدم
در منزل همسر آزاد بودم که خودم باشم
اما چون خود واقعی ام بارها کشته شده بود من اصلا بلد نبودم خودم باشم و خودم بیشتر از دوران کودکی ام خودم را می کشتم …چقدر متاسفم
یاد پرنده زندانی افتادم که وقتی آزادش کردند معلوم نبود پرواز کردن را از یاد برده یا از ترس نمی تواند بپرد…
خوب حالا هر چه بود گذشت در قشنگ ترین نقطه زندگی با شیدای واقعی بهترین لحظات را تجربه می کنم با یاری آگاهی برتر و بودنم در مسیر هپی فت
و به خود قدرتمند و لایقم بارها افتخار می کنم که از دل آنهمه رنج طرب ساختم
خدایا شکرت شکرت شکرت
دست مریزاد امین جعفری عزیز و شکر برای وجود ارزشمندتان⚘🙏🦋
✅ من شیداااای ۶۵ کیلویی هستم و دیگر هیییییچ💪🥰😍
سلاااام شیدا جان جسور و بی باک و ارزشمند
تبریک میگم که با جسارت و شجاعت تمام ، ارزشمندی خود را به جهان هستی ثابت کردید که قطعا دستاوردهای بزرگی هم نصیبتان خواهد شد.
متن زیبایتان پر بود از حرف های یک زن قدرتمند که با فراز و نشیب های بسیاری همچنان در مسیر رسیدن به قله ی خواسته هایش در حرکت هست.سپاسگزارم شیدای قدرتمند